یکم استرس داری ! ذهنت همش اعداد رو مرور میکنه ! یه قطره عرق از روی پیشونیت میفته زمین 

پاتو به آرومی میزاری روش ...

یهو چیزی میبینی که باور نمیکنی !!! 

دوباره امتحان میکنی ! بازم همون عدد رو نشون میده

حس فوق العاده ای پیدا میکنی چون به فراتر از چیزی که میخواستی رو بدست آوردی . 


سلام عزیزم 

خیلی خیلی خوشحالم چون نتیجه گرفتم . 

یادتونه هفته گذشته ، بعد از پروسه  ،2 هفته ای  اومدم و گفتم این پروژه وزنی نتیجه نداد و باید راه دیگه ای رو انتخاب کنم .

خب این دفعه روی تغذیه تمرکز کردم ! و در کمتر از یک هفته فراتر از چیزی که میخواستم نتیجه گرفتم 

هدفم رسیدن به وزن 85 کیلوگرم بود اما فقط در کمتر از یه هفته ، امشب 84 کیلوگرم رو تجربه کردم !

میدونی این یعنی چی ؟

یعنی واسه رسیدن به هدفم حتی از زمان هم پیشی گرفتم و حتی فراتر از چیزی که میخوستم رو بدست آوردم ! 

در صورتی که در پروسه اولیه با شکست مواجه شدم !!!

داشتم فک میکردم این موضوع چقد تو زندگی اتفاق میفته ولی ما هیچ وقت راه دیگه ای رو انتخاب نمیکنیم و فقط منتظر معجزه هستیم

وقتی مامانم اینو فهمید بهم گفت سینا چیزی که تورو متمایز میکنه اراده آهنین تو هست . ( قراره واسم جایزه هم بخره :)))) )

این حرفش منو یاد استفان دونده آفریقایی که قهرمان دو و میدانی المپیک هم هست انداخت : 

" یه اراده قوی ، بر همه چیز غلبه میکنه حتی بر زمان " 

خلاصه به افتخار این پیروزی خودم رو به نوش جان کردن یه بستنی قهوه همراه با شیر دعوت کردم ! آخ که چقد چسبید .

فعلا واسه کاهش وزن برنامه ای ندارم و میخوام چند روزی ریکاوری کنم تا واسه تابستون 80کیلو بدست بیارم .

***

راستی قرار بود امشب درمورد تحصیلی و برنامه امتحانی صحبت کنیم ولی واقعا نشد چون خیلی سرم شلوغ بود .

فردا مامان و بابام ( زن و شوهری ) این چند روزو  میرن مسافرت ! منم تنها میشم :)) 

خلاصه از فردا به مدت چند روز زندگی مستقل رو تجریه میکنم ، این فرصت خیلی خوبیه که آدم از پس کارای خودش تنهایی بربیاد . چون در آینده خیلی نزدیک میخوام کلا مستقل بشم .

یه اتفاق خوب دیگه که همین الان افتاد پسر عموی گلم ( عباس ) رو ملاقات کردم در صفحات مجازی . دوس  دارم ازش حرف بزنم چون از کسایی هست که روم تاثیر میزاره . کنکوری هست و رشته انسانی . از برادر هم بهم نزدیک تره و کلا خیلی میخوامش .

***

این چند روز چون دانشگاه تعطیله بیشتر میتونم پست بزارم و خاطره بسازم 

یه داستان خوب خوندم و تقدیمت میکنم . :) 


"امت فاکس"،نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی، در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به رستورانی رفت.

او در گوشه ای به انتظار پیش خدمت نشست اما کسی به او توجه نمی کرد؛ ازهمه بدتر افرادی که بعد از او وارد شده بودند همگی مشغول خوردن بودند!

پس از چند دقیقه با ناراحتی از مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود، پرسید:من ۲۰ دقیقه است که اینجا نشسته ام؛ چرا پیش خدمت به من توجه نمی کند درحالیکه همه مشغول خوردن هستند و من در انتظار نشسته ام؟

مرد پاسخ داد: اینجا سلف سرویس است؛ به انتهای رستوران بروید هرچه می خواهید در سینی بگذارید پول آن را بپردازید و غذایتان را میل کنید.

فاکس بعدها دراین خصوص نوشت:"احساس حماقت می کردم؛ وقتی غذا راروی میز گذاشتم ناگهان به ذهنم رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است؛ همه نوع رخداد، فرصت، موقعیت، شادی و غم در برابر ما قرار دارد. درحالیکه اغلب ما بی حرکت روی صندلی خود چسبیده ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که او چرا سهم بیشتری دارد! که هرگز به نظر نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم وببینیم چه چیزهایی فراهم است؛ سپس آنچه را می خواهیم برگزینیم.

شاد باش ^_^