Lets go to usa

ماجرای پسری بشدت دنبال اپلای برای امریکاست

۳ مطلب با موضوع «انرژی مثبت» ثبت شده است

Surprise

یکم استرس داری ! ذهنت همش اعداد رو مرور میکنه ! یه قطره عرق از روی پیشونیت میفته زمین 

پاتو به آرومی میزاری روش ...

یهو چیزی میبینی که باور نمیکنی !!! 

دوباره امتحان میکنی ! بازم همون عدد رو نشون میده

حس فوق العاده ای پیدا میکنی چون به فراتر از چیزی که میخواستی رو بدست آوردی . 


سلام عزیزم 

خیلی خیلی خوشحالم چون نتیجه گرفتم . 

یادتونه هفته گذشته ، بعد از پروسه  ،2 هفته ای  اومدم و گفتم این پروژه وزنی نتیجه نداد و باید راه دیگه ای رو انتخاب کنم .

خب این دفعه روی تغذیه تمرکز کردم ! و در کمتر از یک هفته فراتر از چیزی که میخواستم نتیجه گرفتم 

هدفم رسیدن به وزن 85 کیلوگرم بود اما فقط در کمتر از یه هفته ، امشب 84 کیلوگرم رو تجربه کردم !

میدونی این یعنی چی ؟

یعنی واسه رسیدن به هدفم حتی از زمان هم پیشی گرفتم و حتی فراتر از چیزی که میخوستم رو بدست آوردم ! 

در صورتی که در پروسه اولیه با شکست مواجه شدم !!!

داشتم فک میکردم این موضوع چقد تو زندگی اتفاق میفته ولی ما هیچ وقت راه دیگه ای رو انتخاب نمیکنیم و فقط منتظر معجزه هستیم

وقتی مامانم اینو فهمید بهم گفت سینا چیزی که تورو متمایز میکنه اراده آهنین تو هست . ( قراره واسم جایزه هم بخره :)))) )

این حرفش منو یاد استفان دونده آفریقایی که قهرمان دو و میدانی المپیک هم هست انداخت : 

" یه اراده قوی ، بر همه چیز غلبه میکنه حتی بر زمان " 

خلاصه به افتخار این پیروزی خودم رو به نوش جان کردن یه بستنی قهوه همراه با شیر دعوت کردم ! آخ که چقد چسبید .

فعلا واسه کاهش وزن برنامه ای ندارم و میخوام چند روزی ریکاوری کنم تا واسه تابستون 80کیلو بدست بیارم .

***

راستی قرار بود امشب درمورد تحصیلی و برنامه امتحانی صحبت کنیم ولی واقعا نشد چون خیلی سرم شلوغ بود .

فردا مامان و بابام ( زن و شوهری ) این چند روزو  میرن مسافرت ! منم تنها میشم :)) 

خلاصه از فردا به مدت چند روز زندگی مستقل رو تجریه میکنم ، این فرصت خیلی خوبیه که آدم از پس کارای خودش تنهایی بربیاد . چون در آینده خیلی نزدیک میخوام کلا مستقل بشم .

یه اتفاق خوب دیگه که همین الان افتاد پسر عموی گلم ( عباس ) رو ملاقات کردم در صفحات مجازی . دوس  دارم ازش حرف بزنم چون از کسایی هست که روم تاثیر میزاره . کنکوری هست و رشته انسانی . از برادر هم بهم نزدیک تره و کلا خیلی میخوامش .

***

این چند روز چون دانشگاه تعطیله بیشتر میتونم پست بزارم و خاطره بسازم 

یه داستان خوب خوندم و تقدیمت میکنم . :) 


"امت فاکس"،نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی، در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به رستورانی رفت.

او در گوشه ای به انتظار پیش خدمت نشست اما کسی به او توجه نمی کرد؛ ازهمه بدتر افرادی که بعد از او وارد شده بودند همگی مشغول خوردن بودند!

پس از چند دقیقه با ناراحتی از مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود، پرسید:من ۲۰ دقیقه است که اینجا نشسته ام؛ چرا پیش خدمت به من توجه نمی کند درحالیکه همه مشغول خوردن هستند و من در انتظار نشسته ام؟

مرد پاسخ داد: اینجا سلف سرویس است؛ به انتهای رستوران بروید هرچه می خواهید در سینی بگذارید پول آن را بپردازید و غذایتان را میل کنید.

فاکس بعدها دراین خصوص نوشت:"احساس حماقت می کردم؛ وقتی غذا راروی میز گذاشتم ناگهان به ذهنم رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است؛ همه نوع رخداد، فرصت، موقعیت، شادی و غم در برابر ما قرار دارد. درحالیکه اغلب ما بی حرکت روی صندلی خود چسبیده ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که او چرا سهم بیشتری دارد! که هرگز به نظر نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم وببینیم چه چیزهایی فراهم است؛ سپس آنچه را می خواهیم برگزینیم.

شاد باش ^_^

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۲ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
َAdmin

Money


پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:
بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت.پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت
پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،
پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.


شکسپیر زیبا میگوید:
بعضی بزرگ زاده می شوند،
برخی بزرگی را بدست می آورند،و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند.


۰۳ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۱۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
َAdmin

امیدوار باش

hola : سلام 

به زبان اسپانیایی

چطوری عزیزم ؟ 

داشتم بلاگ های عزیزانی که اپلای کردن رو میخوندم که یه کامنت خیلی زیبا رو دیدم . 

چون یکم طولانیه ارزش داره شما هم بخونیدش ، همچنین جواب کامنت رو هم دوست عزیزم woddy  داده که الان در مقطع دکترا با فاند عالی در دالاس آمریکا درس میخونه ، پس توجه تون رو کامل روی این پست بزارید خصوصا افرادی که ناامید هستن یا دوستای پشت کنکوری عزیزم ، خیلی کمکشون میکنه و دردودل خوبیه : 

قسمت هایی از پست به دلیل انحراف از مطلب ویرایش شده است . 

نویسنده : ناهید 

"یه چیز فکرمو مشغول کرده .وشایدتموم انگیزه زندگیم.یه سوال ازت داشتم تا حالا شده خودت خودتو به نابودی بکشی .من نمیتونم خودمو بابت اشتباهاتم ببخشم برا همین بیشتر خراب میکنم از خودم متنفرم نه این که جرم کرده باشم به این دلیل که حتی به خودمم هم رحم نکردم .

من19 سالمه.یه سال پشت کنکور موندم ونمیدونی چه حرف هایی تحمل کردم اما انگیزه داشتم.وقتی پیش خالم میرفتم برا فیزیک تماما تحقیرم میکردمن اما محل نمیذاشتم.میترسیدم خونه اطرافیان برم فکر میکنی چرا؟چون همه دوست دارن وقتی سقوط کنی بهت بخندن حداقل در رابطه با من که این طور بود.

از کسایی که واقعا دوستشون داشتم چنان دلخور شدم که الان که دارم برات مینویسم هنوزم چشام پر اشک.بعضی مسخرم میکردن بیچاره ارزششو داشت یه سال بمونی .یا خوب چون پارسالم خودمو برا کنکور حبس کرده بودم چاق شده بودم اونکی میگفت چاقا بی مغزن حالا این حرف از کی شنیدم یه دوست.دلم میخواد بشینم زار زار گریه کنم . احساس می کنم خودم .خودمو گم کردم اولش خیلی خوب بودم خودم ضعیف بودم که به اطرافیان اجازه دادم اروم اروم روحمو تجزیه کنن که الان برام از اعتماد بنفس به اندازه نخودی نمونده.حرف قشنگی زدی گفتی ادمارو باید از کارشون قضاوت کرد نه از خودشون کاش همه مثل تو فکر میکردن اما اگه راستشو بخوای به نظرمن اصلا نباید ادمارو قضاوت کردهر انسانی حق داره وازاد هران گونه که هست وایمان داره عمل کنه.خوب پیش رفتم برا کنکور امسال اما یه چند وقتی ناامید شدم همش به ترک اتاقم نگاه میکنم احساس میکنم هیچوقت موفق نمیشم .بعضی روزا بیخود گریه میکنم این وسط مشکل دوره دارم.

نمیدونی چه قدر دلم میخواست غول چراغ جادو. ساعت زمان همه ارزو های بچگی که ادم تا پیری با خودش همراه داره تو این دوره از زندگیم میسر میشد.نمیدونی چقدر دلم میخواست زمین یه ترک باز میکرد حداقل برای یه دهه یا از روی سخاوتش تا سال ها تو خودش جا میداد.یه چیز خوب فهمیدم واون این بودهمه ماها مثل سگای ول گردی هستیم که همیشه درتلاش برای تصرف حق.شادی.خوشی.دیگرانیم وحتی زمانی که فکر میکنیم کار مفیدی انجام دادیم میبینیم باز یه فاجعه بزرگ به بار اوردیم درست مثل کسی که چند هکتار زمین میکنه رستوران اما درحالی که به خودش افتخار میکنه در حقیقت یه ضایعه زیست محیطی ایجاد کردهکه هرگز به این قضیه از این زاویه نگاه نخواهد کردوهمون طور که تو پزشکی هم هست مهم ترین چیز اینه که اول ازهمه از اسیب به بقیه جلوگیری کنیم اما همه ما در اسیب زدن به هم سبقت میگیریم وچه شرافتمندن کسانی که از این عارضه به دور اند.نمیخوام وقتت بگیرم یا این قدر بنویسم که حال نداشته باشی بخونی اما بهم بگو تا کی میشه ادم ارزوهاشو نگهداره فراموش نکنه و براشون اشک خداحافظی نریزه امید تا کی معنا داره تلاشی که ممکنه پایانش تلخ باشه چه طور میتونه شیرین باشه و زندگی که هرروزش یه شکل کجاش لذت بخش چه طور میشه اعتماد کرد به این که امروز صبح قراره همونی باشم که دوست دارم و در کمال نا امیدی این گونه نیست از باور تا ایمان چند فرسنگ فاصله ست وبرای تو کجا مرز غیر ممکن ها از ممکن ها جدا میشه اصلا جدایی وجود داره برای من که همه چیز مزه غیر ممکن گرفتهودر اخر با این چند سطر چه احساسی بهت دست میده.هم چون سربازیم که تمام خشابام تموم شده فقط برام یه تیر مونده ودر فکر خالی کردنش توسرم.شطرنج بازی که تماما کیش ومات شده.قماربازی که تمام کارتاش رو شده و حتی یه بیبی هم نداره وبازی زندگی تک تکمون رو به گونه ای در دوعل ازپیش تعیین شده ای قرار داد که برنده اش مشخص بود پس این همه دست وپا زدن برای چی راحت بگذار در این سراب دنیایی قوطه بر اب غرق شوی.ازت پرسیدم چون به نظرم ادم موفقی بودی وامیدوارم هم چنان باشی فقط دلم میخواست با یه نفر درد دل کنم وقت داشتی و حال داشتی جواب سوالامو ایمیل کن"


اما جواب بسیار زیبای این کامنت از woddy : 


"آره من رتبه لیسانسم 12000 بود. مهندسی کشاورزی زابل قبول شدم اما دوست نداشتم برم. رفتم کاردانی دانشگاه آزاد یه شهر خیلی کوچیک که همه انتخاب هفتم ها اونجا بودن! مایه مسخره بعضی ها شدم که حتما تجربه داری. "نگاش کن کارشناسی سراسری رو ول کرده رفته کاردانی آزاد اونم کجا ..." "درس خونه درس خونه اینه؟؟؟ کجا قبول شده! دانشگاه آزاد اونم کاردانی ... هیچی هم نمیخوندی اونجا بودی." "میخوای پول باباتو بریزی دور. برو ... سراسریتو بخون چرا میخوای بری آزاد؟" ...

خلاصه هر کسی یه چیزی گفت. من اما چیزی که دوست داشتم رو خوندم و چون دوست داشتم توش موفق شدم. حرف دیگران خیلی ناراحتم کرد. خیلی اون چند سال سختی کشیدم. اما... یه نکته ای هست که میگه هر تهدیدی یه فرصته اگر از زاویه دیگه ای بهش نگاه کنی. بنابراین میتونم بگم که اون سالها از بهترین سالهای عمرم هم بود چون درس های اونجا آسون بودن و من حتی از خیلی از استادا هم بهتر بودم نیازی به درس خوندن نداشتم و رفتم عضو کتابخونه اونجا شدم و هر روز روزی چند ساعت کتاب میخوندم. اکثر کتاب های سعدی و عطار و ... رو اون روزا خوندم. هنوزم یه گنجینه ای از اخلاق رو مدیون همون روزا هستم. بگذریم.
اون تجربه کمک بزرگی که کرد این بود که روی پای خودم وایسم و نذارم کسی توی زندگیم دخالت کنه. خودم باشم و خودم و خودم تصمیم بگیرم.
در مورد آروزها باید بگم که آرزوهایی که بهش نرسیدم و نمیرسم خیلی بیشتر از اونایی بوده که بهش رسیدم اما یه چیزی رو یاد گرفتم و اون اینکه شادی درون آدمه. اگر بخوای وابسته اش کنی به رسیدن یا نرسیدن به یه آرزو تا آخر عمرت طعم شادی رو نمیچشی. شادی برای همین لحظه است. همین الان که داری حرفای منو میخونی. یه نگاهی کنی میبینی چقدر چیزای خوب دور و برت هست. چه غذاهای خوشمزه ای میخوری و چه لباس های قشنگی داری و چقدر نعمت از چشم و گوش و دست و پا و ... داری. خب همین چیزای قشنگه که شادی میاره توی زندگی. 
اما برای نداشته ها آدم تلاش میکنه بدون اینکه انتظار داشته باشه بهش برسه. این خیلی مهمه که انتظار داشتن رو حذف کنیدر واقع تلاش مهمه. اگر تلاش لذت بخش باشه خودش شادی آفرینه. پس آدم کاری رو که دوست داره باید کنه. مثلا من حتی اون موقع که سختترین کار خوندن لغات جی آر ای بود برای خودم سرگرمی درست کرده بودم و کلی لذت میبرم که دارم چیزای جدید یاد میگیرم. حالا ممکنه شادی از یه چیز واهی باشه, مهم نیست! مهم اینه که انتظار نتیجه نداشته باشی و همیشه برای نشد ها برنامه داشته باشیمن  اول که خیلی امیدی نداشتم امریکا پذیرش با فاند بگیرم. برای همین مدام گزینه های دیگه رو بررسی میکردم مثل رفتن سربازی و ... خب اینه که وقتی فاند گرفتم سورپرایز شدم :) خب البته کار خیلی سخت و بزرگی بود اما میخوام بگم که اگر نمیشد نابود نمیشدم کما اینکه سال اول قبول نشدم و ناامید نشدم و باز تلاش کردم. ببین خود تلاش لذت بخش باید باشه و نه نتیجه اش. 
من کاملا درک میکنم و میفهمم. حتی میدونم که خودت بهتر از هر کس دیگه ای بلدی از این شرایطی که هستی بیرون بیایی و این موقعیتی رو که داری به بهترین شکل ممکن عوض کنی. امیدوارم یه روز دیگه بیایی خوشحال پیام بذاری که فلان موفقیت بزرگ رو کسب کردی :)
موفق باشی"


من با این متن بی نظیر احساس خیلی خوبی پیدا کردم . 
همیشه میگم باید تلاش کردن رو یاد بگیریم نه برای چیزی تلاش کردن رو ! 

خیلی وقت ندارم که باهم حرف بزنیم واسه همین تا همینجا بسنده میکنم . در ادامه جملات تاکیدی و انرژی بخش رو تقدیم میکنم 
لطفا روی هر کدوم 18 ثانیه تمرکز کنید . 

**هر عقیده کاذبی که در هوشیارم نقش بسته اکنون ناپدید می شود**

**من با روح مهربان و خداگونه ام انسانهای مهربان را جذب میکنم**

**درآمد من همیشه رو به پیشرفت است**

**تمام بدهی های من از راه شگفت بی درنگ و به طور کامل پرداخت می شود**

**من این توانایی را دارم که از طریق افکارم و احساساتم به وفور نعمت نامحدود دسترسی داشته باشم**

**من با اسانی و شادمانی از سدها میگذرم**

شادکام باشی 
۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۱۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
َAdmin